امروز دو بار موقع گاز زدن دریچه ی ورودی گاز سی ان جی یک دفعه گیر کرد و گاز به بیرون نشت میکرد در هر بار 2000 تومان خرج کردم..... بردم تعمیرگاه وقتی که اقای تعمیرکار داشت اون قسمت رو تعمیر میکرد یک دفعه دیدم همون اقای داستان ما اونطرف خیابان ایستاده گفتم برم و حظوری خدمتش برسم رفتم کنارش و دست دادم و گفتم که چرا اون روز رفتی گفت اقا من شرمنده شدم اون روز یه مشکلی پیش اومد دیر کردم رفته بودی ...خلاصه گفتم که اینجام...گفت ماشینت کو...گفتم دادم تعمیر...گفت درست کن بریم از مغازه بهت پول بدم...ما هم قبول کردیم ... ماشین که کارش تموم شد رفتم و طرف رو تو یه خیابون دیگه پیدا کردم و سوار کردم و بردم چند جا ولی بی نتیجه بود...(اخه آدم معتاد پولش کجا بود) ...این رو هم از اول میدونستم...ولی زیاد گیر ندادم که پلیس رو خبر میکنم و اینها همین که بردم و جلوی در خونه شون پیاده اش کردم خودش حساب کرد که من چقدر ازش اطلاعات دارم و اگه برم و به خانواده اش در مورد اون جریان بگم براش خیلی بد میشه....برای همین خودم هم نخواستم خانواده و پلیس رو در جریان بزارم.... ازش قول گرفتم که پولم رو پس بده...هر چند دیگه قید اون پول رو زده ام....چون با اطلاعاتی که از مادر و خانواده اش گرفتم دلم برای مادرش سوخت... و زیاد نمیخواهم پیگیر بشم...فقط هر از گاهی که ببینمش تو فشار میزارم پولم رو بده...براش هم گفتم که نمیتونه از دست یه راننده تاکسی در بره...این رو گفتم دیگه این کار رو با راننده تاکسی ها تکرار نکنه.
درسته که ما راننده ها هر از گاهی به مسافرهامون پول هم میدیم به جای پول گرفتن...اما باید از این به بعد کمی حواسم جمع باشه و همینطوری پول بی زبان را خرج نکنم...این هم قسمت ما بود از این جریان
اخرهای شیفت روزانه بود که در یک مسیر نگه داشتم مسافر بیاد....حدود 10 تا ماشین شخصی نگه داشته بودند تا مسافر سوار کنندانگار در اون مسیر اونقدر رانندگان تاکسی کم پیدا شده اند که ایشان فکر کرده اند که دیگر اون مسیر برای خودشان ثبت شده....من که نگه داشتم و مسافر رو صدا کردم..یکی از رانندگان ماشینش رو طوری اورد نگه داشت که مسافر نتونه سوار ماشین من بشه.... برای همین من با راننده های اون مسیر صحبتم شد که شدیدترش هم با اون راننده بود...میخواستم زنگ بزنم پلیس بیاد و این ارازل شبانه رو جمع کنه ولی دوسه بار زنگ زدم و از شانس اونها اشغال بود...حالا چرا اشغال بود نمیدونم....بعد خط و حدود ها رو براشون مشخص کردم و مسافر رو سوار کردم و اومدم و اتفاقا دوبار هم در اون مسیر پشت سر هم مسافر کشی کردم.... سوار ماشین که شدم مسافرها گفتند که اقای راننده چرا دعوا میکنی..و این حرفها و فکر میکردند که الان چون اخر وقت کاری ام هست و هم خسته ام و هم دیگه با این دعوا اعصابم به هم ریخته میخواستند دلداری ام بدهند و آرامم کنند ...در حالی که نمیدانستند که خستگی و اون بحث ها اصلا روی روحیه ی من تاثیری نگذاشته ...یعنی این که خیلی ارام و با لحنی مهربانانه درست 180 درجه تغییر کرده دارم باهاشون صحبت میکنم...خودشان خیلی متعجب مونده بودند به این اخلاق...در حالی که نمیدانستند اگر من هر روز به خودم اون همه فشار که انتظارش رو دارند بیارم...باید تا اخر ماه چند بار تصادف کنم یا این که مریض بشم. یکی پول میدزده..یکی به ماشین میزنه....یکی فحش میده..یکی مریضه...یکی سیگاری هست و یکی با فرهنگه....باید در تاکسی با همه کنار اومد....و الا نمیشه کار کرد
خلاصه رانندگی داخل شهری این کارها رو هم داره...برای ما که عادی هست....
این هم از امروز
خدا رو شکر
کلمات کلیدی: