امروز ساعت 10:30 رسما کار رو شروع کردم و ساعت 12 بود که رفتم گاز زدم و بعد تا ساعت 14:30 کار کردم صبحانه هم نخورده بودم و ساعت 15 رفتم خانه و دقیقا ساعت 16 دوباره امدم کار رو ادامه دادم.
امروز از ان روزهای بدی بود که برای هر راننده تاکسی پیش میاد:
اول این که پول خرد نداشتم و گاهی وقت ها پیش می اومد که یا کرایه را کم میگرفتم یا کلا نمیگرفتم
دوم وضع بعضی قانونهای جدید محلی در سطح شهر توسط راهنمایی و رانندگی بود که کار ما رو کمی پیچیده تر کرد ، این موقع ها متاسفانه سرباز یا افسر یا درجه داری را روی کار می آورند که متاسفانه به جای کمک به تردد وسایل نقلیه خود مامور قانون چون عموما بی اطلاع است باعث ترافیک بیشتر میشود که امروز یکی از آن روزها بود..من در این مواقع سعی میکنم در مسیرهایی کار کنم که قوانین محلی و ساعتی شامل حال آن محل ها و مسیر ها نشود، چون عقل سلیم هم حکم میکند که آن موقع ها احتمال جریمه شدن زیاد است.
سوم روبرو شدن با بعضی مسافرهای ناباب بود یعنی وقتی ماشینت خوب کار میکنه و مشکلی نداری و ترافیک هم نیست و از پلیس هم خبری نیست و مسافر هم زیاد است و پول خرد داری و به قولی همه چیز عالی است وقتی از اسمان یک عدد مسافر ناباب به پستت میخوره دیگه همه چیز درهم و برهم میشود.
قضیه از این قراره که از یک چهار راه چهار مسافر را بعد از غروب افتاب سوار کردم و بعد از طی مسیر از یک میدان میخواستم عبور کنم که با یک 18 چرخ موازی در حال حرکت بودم و ناگهان داخل میدان مسافرم گفت اینجا نگه دار!!! من در اولین جای پارک که میتونستم نگه دارم نگه داشتم مسافر پول رو داد و گفت که میخواستی چهار تا میدان اونور تر نگه میداشتی...گفتم مگه اون تریلی را با بار ندیدی خب اگه میخواستی دقیقا در اونجایی که میخواستی پیاده بشی باید خیلی قبل تر میگفتی. گفت: میتونستی همونجا نگه داری دو تا از مسافرهام که خانم بودند گفتند اقا نمیشد دیگه مگه نمیدیدی تریلی پیش ما بود من هم گفتم آقا من نمیتونستم جایی که میخواستی پارک کنم اصلا داخل میدان توقف کردن ممنوع است. گفت نمیتونی رانندگی نکن و دستش رو به نشانه اعتراض نزدیک صورتم اورد با عصبانیت و گفتم اقا درست صحبت کن نکنه کرایه این مسیر برات گرون تموم شده! دیدم پیاده شد و در را محکم کوبید و هر سه مسافرم ناراحت شدند پیاده شدم به خاطر در اعتراض کنم که دیدم حرفهای بدی هم داره میزنه همون موقع یکی از مسافرهای دیگه ام پیاده شد و کرایه را گذاشت جلوی داشبورد و رفت و اون اقا رو گرفت و با خودش برد یک میوه فروشی که روی وانت نیسانش انار میفروخت برای این که بیاد جلوی دعوا رو بگیره نزدیک ما اومده بود، انار را هم کیلویی 1300 تومان میفروخت و جاهای دیگه و وانتی های دیگه همون انار رو 2000 تومان میفروختند چند تا حرف صلح امیز زد و من سوار ماشینم شدم و خیلی ناراحت بودم دیدم دو مسافر جدید هم نشسته اند و حرکت کردم. چیزی که ازش مطمعن بودم بی گناهی خودم بود چون حتی دو مسافر جدیدم هم گفتند که حق با تو بود و مشخص بود که اقا که سیگاری هم بود و به قول یکی از مسافرها معتاد هم بود ولی من متوجه نبودم از یک جای دیگه دل پری داشت و سر من خالی کرد متاسفانه.
جالب اینجاست که همه مسافرهام رو پیاده کرده ام و در اوج فکر و خیال و ناراحتی و هر ازگاهی عصبانیت یک مسافری را سوار کردم که کاملا ارام و مودب بود و کلا دنیا را زیبا میدید و چند کلمه هم که صحبت کردم در اوج فکر و خیال و عسبانیت و ناراحتی بودم و باید با این مسافرم عین خودش با مهربانی و ارامش برخورد میکردم چون دیگه این مسافرم که تقصیر نداره خب! برای همین تو این موقع داشتم از دوگانگی شخصیتی به قول روانشناسها منفجر میشدم.
چند دور که زدم دیگه کم کم آرام شدم.
اما امروز یک اتفاق جالب دیگر نیز افتاد!
شما که منو نمیشناسید اما تا به حال هم دوست نداشتم این مورد را اینجا بگم چون لزومی نمیدیدم و این چیزی بود بین خودم و خدای خودم
من از بعضی افراد کرایه نمیگیرم و اگر کرایه هم بگیرم در حدی میگیرم که هزینه استهلاک باشد و داخلش سودی نباشد یکی از این مسافرهام جوانهای سربازی هستند که در خدمت نظام هستند و من تا جایی که بتونم از این افراد کرایه نمیگیرم اما امروز اتفاق جالبی ا افتاد : دو تا مسافر آقا داشتم و صندلی جلو خالی بود تو مسیر یک سربازی را دیدم و نگه داشتم و سوار شد و حرکت کردیم تو مسیر ازش پرسیدم بچه کجایی گفت بچه کردستان برام 1000 تومانی در اورد و حدودا 300 چهار صد متر بعد پیاده شد ( قبلا گفتم که امروز پول خرد نداشتم و از اون روزهای بد بود برام) چون امروز برام روز خوبی نشده بود خواستم اینبار از سرباز کرایه را بگیرم کرایه اش میشد 150 یا 200 تومان دیدم چون پول خرد ندارم گفتم اشکالی نداره سرکار مهمان من پول خرد ندارم گفت نه بگیر گفتم مهم نیست من از سربازها کرایه نمیگیرم سرباز دیدم لبخند زاد و گفت اقا اصلا بگیر این پول رو گفتم برای چی گقت تو بگیر گفتم اخه برای چی میخواهی دربست بری گفت نه اقا بگیر این پولو بگم برات...پول رو گرفتم گفت خوشم اومد دمت گرم خیلی آقایی من دیگه سرباز نیستم امروز دارم تصویه میکنم اینم شیرینی اش.
راستی گفتم از بعضی مسافرهام کرایه نمیگیرم یکی از دیگر مسافرهام که سوار هر تاکسی نمیشود و گاهی وقت ها شده که چهار ساعت کنار خیابون ایستاده و سوار تاکسی نشده هنوز یک پسری توپول و چاق کم توان ذهنی است که به گفته خودش کلاس سوم دبیرستان است و معدلش هم بیسته. این هم ماجرای خاص خودش را دارد.
در نهایت این که امروز با این اوضاع و احوال 32 هزار تومان کار کردم و راضی هم هستم به رضای خدا.
ببخشید که دیگه حوصله ی ویرایش متن رو ندارم و میدونم اشکال تایپی داره.
کلمات کلیدی: تاکسی، مسافر، راننده تاکسی، شوفر، سرباز، راهنمایی و رانندگی، میوه فروش