سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]
شوفر
درباره



شوفر

وضعیت من در یاهـو
راننده تاکسی
گواهی نامه پایه دو رو در سن 18 سالگی گرفتم دقیقا از این روز رانندگی رو شروع کردم و 20 دی 89 کارت شهری رانندگی با تاکسی گردشی داخل شهری رو گرفتم. کلا از رانندگی خوشم نمیاد.شاید از هم سن هام کسی به اندازه ی من اینقدر رانندگی نکرده باشه ،اینجا داستان نمیگم رمان وداستان کوتاه و نوول و ضد رمان نمی نویسم،پس دنبال انواع رمان از نظر ساخت و موضوع و از نظر پلات و عناصر داستان و هسته ی داستان و جریان سیال ذهن و آن کارشناسی ها نباشید.....اینجا فقط و فقط یک وقایع الاتفاقیه ی روزانه ی یک راننده تاکسی هست.
پیوندها

صبح بیدار شدم دیدم همه جا سفید هست...برف باریده بود
یکم دیر رفتم بیرون.....با ارامش کار کردم فقط دو تا مسعله اذیت میکرد اول باران و برف بود و بعد هم تذکر های نابه جای سرباز راهنمایی و رانندگی بود که البته فکرمیکنم اون هم میترسید مافوقش بیاد ببینه نظم خیابون خوب نیست و تنبیه بشه...
بالای 250 کیلومتر با دنده یک و دوو سه رانندگی کردم...نمیتونم دقیق بگم چون یادم نبود از اول صبح کیلومتر بزنم بعد 6500 تومان پول گاز دادم و 20000 تومان ساعت 18.30 آوردم خونه.
خدا رو شکر...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/10:: 2:10 صبح     |     () نظر

ساعت 16 حرکت کردم پول خرد از 25 تومانی تا 500 تومانی داشتم پشت سر هم دو سه تا سرویس همه ی مسافرهام 2000 تومانی و 5000تومانی دادند و همه ی پولهای خردم تموم شد و گاز هم تموم شد مستقیم رفتم گاز زدم و بعد اومدم ایستادم تو نوبت، چند سرویس هم کار کردم دیدم که خیر انگار که امروز مسافر کم هست و تاکسی زیاد....آخه جمعه ها اکثرا بعد ظهرها اینطوری میشه.....ته صف ایستاده بودم که یه آقایی به وضع مرتب گفت دربست بریم...رسوندمش جلوی در خونه شون....در تاکسی رو باز گذاشت گفت الان میام.....7دقیقه منتظر موندم نیومد ....همون قصه ی قبلی تو ذهنم اومد گفتم برم در بزنم حداقل اینو زود نقدش کنم....خونه کاملا تاریک بود حیاط خونه هم تاریک بود حتی یک متری حیاط هم اصلا دیده نمیشد....جلوی در بودم که چشمتان روز بد نبیند....بلانصبت یه عنتری یا به عبارتی دیو سیاهی از بین تاریکی ها اومد بیرون من دو قدم رفتم عقب گفتم اون آقایی که الان اومد رو صدا کنید...اون هم رفت و صداش کرد ولی تازه نفسم سر جاش اومده بود...یک دفعه دیدم با یه بطری حاوی یه مایع که امروزه به همه ی معتادها میدهند تو یه دستش و تو دست دیگش یه چاقوی آشپزخانه که هی داره با اون برام تویحات میده اومد...گفتم عجب اشتباهی کردم...این بی پدر مادر ها همه جور درد دارند شک نداشتم که اون چاقو حاوی ویروس ایدز و اینها هم هست...بیشتر میترسیدم که یک دفعه بیاره طرف من و یه جام خراش برداره.....عقبتر رفتم اون هم اومد...خلاصه ایستاد یه جایی گفتم پولم رو بده...گفت ندارم....گفتم زنگ میزنم پلیس بیاد..این رو که نگفتم...مثل بمب منفجر شد و رفت بالا اومد پایین...من چند قدم دیگه رفتم عقبتر...گفت که زنگ بزن بیاد....اگه بیان برات پول میشم....چند تا فحش به خانواده ی خودش داد و گفت یه ساعت دیگه بیا من پولت رو میدم...گفتم یک ساعت دیگه از کجا پول میاری...اشاره کرد به اون بطری گفت اینو میفروشم میدم...گفتم پس یک ساعت دیگه میام....رفتم و یک ساعت دیگه یعنی ساعت 19 برگشتم...البته میدونستم چیزی نصیبم نمیشه...در رو زدم...یک دقیقه بعد صدایی بین اون تاریکی اومد اما خبری نشد.....از کنار دیوار گوشه ی در رو دوبار زدم و زود چهار قدم اومدم عقب تر ...دیدم از بین اون تاریکی صدایی اومد که بیا تو...بلند گفتم من همون راننده تاکسی هستم به اون آقا بگو بیاد ...دیدم کمی بعد همون دیو سیاهه که موهای ریش سیاه سفیدش درست مثل موهای سرش، کله اش رو گرفته بود و بین موها یه صورت سیاه دیده میشد با یه لباش سیاه یا اینکه از کثیفی سیاه نشون میداد با کمر تقریبا خمیده...اومد سمت من...من دوباره سه قدم رفتم عقب تر اون هم اومد نزدیک تر....گفت پول میخواهی.گفتم نه...با اون اقا کار دارم...گفت اونو ولش کن اون دیوانه بود...گفتم خودش قول داد پول بده...گفت اون به همه قول میده...اون پولش کجا بود....دیگه نا امید شده بودم...رفتم موقع سوار شدن به تاکسی بهش گفتم اگه خونه است بگو پولم رو بده ها.....دیدم گردی چشمهایی که مشخص بود همه نوع مریضی توشون بود بیشتر شد و خواست بیاد سمت من....من فوری نشستم تو ماشین....اون ایستاد...دوباره پیاده شدم و گفتم بهش بگو حتما یه روزی تو خیابون می بینمش....دیدم با تندی همین طوری تلو تلو کنان اومد سمت من گفت مگه دوباره تو خیابون می بینی اش...انگار که ترسیده بود...گفتم اره خب من کارم اینه حتما یه روزی می بینمش...بعد حرکت کردم و از آینه ی داخل ماشین دیدم که داره به طرف دیگه ی خیابون نگاه میکنه....من هم رفتم....
ناراحت نبودم چون تو تاکسی از این اتفاقها پیش میاد فقط مونده بودم که چرا این معتادها پشت سر هم به پست من می خورند...از یه کوچه خواستم میانبر بزنم به یه ایستگاه و هم تو فکر قضیه ی امروز بودم و هم تو فکر چاله های پرآب کوچه ...که یک دفعه دیدم صدای بلندی اومد مثل داد زدن یا فحش دادن....از آینه نگاه کردم دیدم موقعی که تو یه چاله ای افتادم آب اون چاله پریده روی یه آقایی.....خواستم پیاده بشم و برم عذرخواهی کنم...چون صداش بلند بود ترسیدم تا بیام و من عذرخواهی کنم و حرفم رو بزنم یه سنگی پرت کنه و تا به خودش بیاد دعوایی بیافته ...برای همین دوباره حرکت کردم اما خیلی هم ناراحت شدم...چون واقعا مقصر بودم....
رفتم تو ایستگاه نگه داشتم چون صف زیاد بود....من کمی نزدیک میدان بودم....اقای پلیس اومد و گفت اقا حرکت کن ....اینجا درست نیست ایستادی...درست هم میگفت...من هم رفتم اون طرف میدان ایستادم تو مسیر دیگه....یه تاکسی جلوی من و دو تا هم پشت من ایستاد...دو تا اقا اومدند و نشستند و گفتند اقا دربست بریم....هرچه بوق زدم و چراغ دادم تاکسی جلویی بی خیال ایستاده بود... از عقب یه راننده تاکسی دیگه اومد و رفت جلو گفت اقا اجازه بده ایشون برن....اون شیشه ی پیکان رو با زحمت کمی داد پایین و گفت نوبت من هست....اقا گفت که اینها دربستی میرند...گفت حالا هر چی الان چون نوبت من هست باید بیان و تو ماشین من بشینند...اومدم پایین گفتم اخه پدر من شما مسافر داری بعد مسیر شما یه جای دیگه است و من اینها رو میخواهم یه جای دیگه ببرم...گذشته از این اینها دلشون خواسته بیان با ماشین من برن..دو تا پاش رو تو یه کفش کرده بود که نه الان نوبت من هست شما باید بزاری بیان تو ماشین من، من باید اونها رو برسونم....دیدم نه بابا ایشون اصلا تو حال و هوای دیگه است و راه نمیده....دو دفعه جابه جا شدم و از خط اومدم بیرون دیدم اون راننده اومد پایین...زیاد دوست داشت با هم دعوا کنیم ولی من رفتم....مسافر ها ناراحت بودند ولی من به روی خودم نیاوردم و دوباره با روحیه ی دیگه با مسافرها برخورد کردم...
امروز هم موقع گاز زدن پول گاز شد مثلا 2560 تومان و کارگر پمپ گاز هم 2600 تومان کم کرد....این هم از روزگار ما، این کار هر روزشان هست...امیدورام به زودی زود هم پرداخت کرایه های تاکسی ها و هم پرداخت بهای گاز با کارت صورت بگیره دیگه دزدی ایشان کمتر شود...حد اقلش میتونست یه 25 تومانی بده ...البته 20 یا 40 فرقی نداره با این پولها ما نمی میریم فقط امکان نداره روزی یه تومن کمتر بدیم....زمین و زمان به هم میریزه.....
خلاصه ما راضی هستیم به رضای خدا..
خدایا شکرت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/8:: 11:39 عصر     |     () نظر

       امروز دو بار موقع گاز زدن دریچه ی ورودی گاز سی ان جی یک دفعه گیر کرد و گاز به بیرون نشت میکرد در هر بار 2000 تومان خرج کردم..... بردم تعمیرگاه وقتی که اقای تعمیرکار داشت اون قسمت رو تعمیر میکرد یک دفعه دیدم همون اقای داستان ما اونطرف خیابان ایستاده گفتم برم و حظوری خدمتش برسم رفتم کنارش و دست دادم و گفتم که چرا اون روز رفتی گفت اقا من شرمنده شدم اون روز یه مشکلی پیش اومد دیر کردم رفته بودی ...خلاصه گفتم که اینجام...گفت ماشینت کو...گفتم دادم تعمیر...گفت درست کن بریم از مغازه بهت پول بدم...ما هم قبول کردیم ... ماشین که کارش تموم شد رفتم و طرف رو تو یه خیابون دیگه پیدا کردم و سوار کردم و بردم چند جا ولی بی نتیجه بود...(اخه آدم معتاد پولش کجا بود) ...این رو هم از اول میدونستم...ولی زیاد گیر ندادم که پلیس رو خبر میکنم و اینها همین که بردم و جلوی در خونه شون پیاده اش کردم خودش حساب کرد که من چقدر ازش اطلاعات دارم و اگه برم و به خانواده اش در مورد اون جریان بگم براش خیلی بد میشه....برای همین خودم هم نخواستم خانواده و پلیس رو در جریان بزارم.... ازش قول گرفتم که پولم رو پس بده...هر چند دیگه قید اون پول رو زده ام....چون با اطلاعاتی که از مادر و خانواده اش گرفتم دلم برای مادرش سوخت... و زیاد نمیخواهم پیگیر بشم...فقط هر از گاهی که ببینمش تو فشار میزارم پولم رو بده...براش هم گفتم که نمیتونه از دست یه راننده تاکسی در بره...این رو گفتم دیگه این کار رو با راننده تاکسی ها تکرار نکنه.
      درسته که ما راننده ها هر از گاهی به مسافرهامون پول هم میدیم به جای پول گرفتن...اما باید از این به بعد کمی حواسم جمع باشه و همینطوری پول بی زبان را خرج نکنم...این هم قسمت ما بود از این جریان
اخرهای شیفت روزانه بود که در یک مسیر نگه داشتم مسافر بیاد....حدود 10 تا ماشین شخصی نگه داشته بودند تا مسافر سوار کنندانگار در اون مسیر اونقدر رانندگان تاکسی کم پیدا شده اند که ایشان فکر کرده اند که دیگر اون مسیر برای خودشان ثبت شده....من که نگه داشتم و مسافر رو صدا کردم..یکی از رانندگان ماشینش رو طوری اورد نگه داشت که مسافر نتونه سوار ماشین من بشه.... برای همین من با راننده های اون مسیر صحبتم شد که شدیدترش هم با اون راننده بود...میخواستم زنگ بزنم پلیس بیاد و این ارازل شبانه رو جمع کنه ولی دوسه بار زنگ زدم و از شانس اونها اشغال بود...حالا چرا اشغال بود نمیدونم....بعد خط و حدود ها رو براشون مشخص کردم و مسافر رو سوار کردم و اومدم و اتفاقا دوبار هم در اون مسیر پشت سر هم مسافر کشی کردم.... سوار ماشین که شدم مسافرها گفتند که اقای راننده چرا دعوا میکنی..و این حرفها و فکر میکردند که الان چون اخر وقت کاری ام هست و هم خسته ام و هم دیگه با این دعوا اعصابم به هم ریخته میخواستند دلداری ام بدهند و آرامم کنند ...در حالی که نمیدانستند که خستگی و اون بحث ها اصلا روی روحیه ی من تاثیری نگذاشته ...یعنی این که خیلی ارام و با لحنی مهربانانه درست 180 درجه تغییر کرده دارم باهاشون صحبت میکنم...خودشان خیلی متعجب مونده بودند به این اخلاق...در حالی که نمیدانستند اگر من هر روز به خودم اون همه فشار که انتظارش رو دارند بیارم...باید تا اخر ماه چند بار تصادف کنم یا این که مریض بشم. یکی پول میدزده..یکی به ماشین میزنه....یکی فحش میده..یکی مریضه...یکی سیگاری هست و یکی با فرهنگه....باید در تاکسی با همه کنار اومد....و الا نمیشه کار کرد
خلاصه رانندگی داخل شهری این کارها رو هم داره...برای ما که عادی هست....
این هم از امروز
خدا رو شکر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/8:: 12:35 صبح     |     () نظر

       برخی از مردم خیال میکنند بهتره بیاییم و سر یه راننده تاکسی رو کلاه بزاریم در حالی که نمیدانند یک راننده ی تاکسی بیشتر از کل ماموران نیروی انتظامی در حال گشت زنی هست و روزی با چند صد تا ادم خوب و بد روبرو هستند. صدها نفر رو هم بیرون در خیابان میبینند و به خاطر می سپارند
       دیروز گفتم که نمیشه سر یه راننده تاکسی رو شیره مالید اگر پست قبلی رو بخونید متوجه جریان میشوید ..من امروز تونستم تا ساعت 11 صبح دزد خودمان را پیدا کنم بعد تعقیب کردم و شناسایی کردم با نشانی منزل و اسم پدر و اسم و فامیل خودش و این که چه کاره هست و کلی اطلاعات دیگر....
       با پلیس 110 تماس گرفتم و نشانی رو دادم گفتند ماموران میان محل فقط کمی دور میان و شما حضوری بیایید و طرف را نشان دهید بعد چند دقیقه طرف با یه خودروی دیگه حرکت کردند تا یه شهرک دیگه و من هم با فاصله ی 100 تا 150 متری تعقیب کردم البته با خودروی شخصی نه تاکسی عمومی ... تو راه هم به پلیس 110 گزارش دادم که طرف حرکت کرده گفتند ببین هرجای ثابتی موند خبر کن بعد طرف پیاده شدرفت به یه خونه در یه کوچه ی بد قلق و من سر کوچه منتظر بودم و اون ماشین هم که اقا رو پیاده کرده بود هی میرفت سر خیابون و هی برمیگشت خلاصه چون دو بار هم در محل اولی منو دیده بود فکر کردم متوجه من شده اندچون اون شهرک و محلی که رفته بودند اصلا محل خوبی نبود و به یه چیز های دیگه معروف هست با پلیس دوباره تماس گرفتم گفتند چون شما مشخصات کامل رو دارید فردا یه شکایتی تنظیم کنید و ما پیگیری میکنیم و نیازی نیست که بیشتر از این من ادامه بدم ...بعد من هم رفتم دنبال کارم و ادامه ی آن داستان همچنان باقیست.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/6:: 12:56 صبح     |     () نظر

اولین مسافر اشاره کرد من هم جلوش نگه داشتم یه دفعه روش روش رو برگردوند
من هم متعجب حرکت کردم گفتم خدا رو شکر این هم از دشت اولمون...رفتم
بعد چند ساعت یه مسافر خانم رو رسوندم مقصد کرایه رو داد من هم بقیه اش رو آماده میکردم بدم دیدم خانم داره میره صدا کردم و اون اومد بعد درست نصف پولی که داده بود رو پسش دادم در حالی که خودش به همه ی پولی که داده بود راضی بود اما ما هم حساب و کتاب و خدایی و وجدانی داریم دیگه اینطوری ها که نیست هرچی گرفتیم بگیم خدابده برکت و صداش رو هم درنیاریم...
چند ساعت دیگه یه اقای کفتر بازی رو سوار کردم اونطوری که میگفت امروز روز خوبی بود براش بالای یک میلیون تومان کفتر فروخته بود به سه تا جوان که از تهران اومده بودند برای همین خیلی خوشحال بود و دربستی رفتیم به مقصد که رسیدیم دوباره همان جریان قبلی یه مبلغی رو داد و من میخواستم درست نصف پولی رو که داده بود رو برگردونم چون کرایه درست نصف پولی بود که داده بود اما هرچه کردم گفت اقا من راضی هستم شما بفرما....من هم تشکر کردم و حرکت کردم.
.....
هوا تاریک شده نیم ساعت مونده تا شیفت روزانه تمام بشه یم جوان معتاد که سر و وضع مناسبی داشت با یه کاپشن قرمز و صورتش رو گرفته بود با شالگردن سوار شد گفت دربستی بریم...دو سه جا بردمش کمی خرید کرد و اومد به من گفت اقا پول همراهم م دارم میبشه 6000 هزار تومان بدید وسایل رو بگیرم و از خودپرداز میگیرم و میدهم...گفتم مشکلی نیست بفرمایید....پول رو دادم طرف رفت و اومد و تو راه دو تا نون گرفت و از یه مغازه هم یه چیزی گرفت که ندیدم و گفت بریم خونه...رفتم جلوی کوچه گفت منتظر باش وسایل رو بزارم خونه بیام...بعد رفت و دیگه نیومد و هم کرایه رو نداد و هم پولهام رو برد و اخر شبی با خستگی روزانه و اعصاب خراب تو خیابون سرگردان شدم.
نکته: قیافه ی طرف تو ذهنم موند با پلیس مشورت کردم گفت اگر دیدی قبل هر اقدامی پلیس رو در جریان بزار.
نکته: من اونقدر زرنگ هستم که مانع دزدیدن پولم و کرایه ام بشم فقط نکته ای که وجود داره این هست که با رانندگان با سابقه قبل از اینها که صحبت کرده ام گفته اند که زیاد به اینگونه افراد گیر ندهم و بهترین کار پیشگیری هست و الا چیزی جز ضرر نصیبمان نمیشه فوقش از من همین ده هزار تومان میره ولی اگر اقدامی بکنم ممکنه باخطرهای جدیتر و جبران ناپذیری روبرو بشم..که البته حرف کاملا منطقی هست متاسفانه سازمان تاکسی رانی اصلا قانونی در مورد شکایت راننده از مسافر تا اونجایی که من اصلاع دارم حداقلش تو کشور ما نداره.
همینطوری سرگردان داشتم می اومدم به خونه دوباره همون اقای کفتر بازه رو دربستی سوار کردم و رسوندم مقصد،کلی هم خرید کرده بود امروز روز خوبی بود براش دوباره اخر سر کرایه رو اضافه داد اما چون شیفت شب شروع شده بود و تو شیفت شب نصف کرایه ی روزانه میاد رو کرایه اصلی زیاد اضافه نداد من هم گفتم چون امروز کرایه رو کمی اضافه دادید باید اینبار بقیه ی پول رو بگیرید و ایشون هم با کمی تعارف قبول کردند.
باز هم خدا رو شکر...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/5:: 12:23 صبح     |     () نظر

درست از ساعت 15 بعد ظهر کار رو شروع کردم ساعت 21.45 رسیدم خونه
بعد ساعت 15 گاز زدم و موقع اومدن به خونه دوباره گاز زدم جمعا 111 کیلومتر رانندگی کردم با دنده دو و سه
7هزار تومان پول گاز دادم و 21هزار و 800 تومان با خودم اوردم خونه
ناگفته نمونه امروز چون پول خرد نداشتم حدود 12 یا 15 نفر یا شایدهم بیشتر مسافر صلواتی داشتم گفتم هر وقت دیدین منو کرایه رو بدید اگر هم ندیدید مشکلی نیست.
خیابونها لغزنده ، هوا سرد ، مسافر کم...تاکسی زیاد... نه تصادف کردیم نه مریض شدیم نه با مسافر بد روبرو شدیم و نه این که جریمه شدیم
خدایا شکرت.
تو یه خیابون شهردار محترم رو دیدم که با خودروی شخصی داشت میرفت
تو یه خیابون یه دزد 30یا 35 ساله رو دیدم که یه دونه نوشابه از یه مغازه دزدیده بود و داشت فرار میکرد و مغازه دار دنبالش میکرد
تویه خیابون دیگه هم یه شغال رو دیدم.


کلمات کلیدی: تاکسی، مسافر


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/10/27:: 11:48 عصر     |     () نظر
<   <<   6