امروز یک پسری رو سوار کردم که حدود 16 سالش میشد صندلی جلو نشسته بود و یک آقا و خانم تازه عقد کرده هم کنار هم نشسته بودندو با هم خلوت کرده بودند و کنارشون یک آقا تنها نشسته بود. با پسری که جلو نشسته بود صحبت میکردمیکردم متوجه شدم مشکل داره کمی عقب ماندگی ذهنی داشت از صحبتهاش فهمیدم شاگرد اول کلاسشونه و مشخص بود فقط یک ذره مشکل داشت...
گفتم از کجا میایی؟
گفت: از بازار
گفتم: تو بازار چکار میکردی؟
گفت اسباب بازی میفروختم
گفتم: چقدر فروختی؟
گفت: پنج هزار تومان
خواستم ببینم همه اسباب بازیهاش پنج هزار تومان شده بود یا بازم وسایل برای فروش داشت
گفتم : همه شو فروختی؟
گفت: نه بقیه اش رو گذاشتم تو مغازه دوستم
وسایل رو گذاشته بود تو یه مغازه آشنا و داشت میرفت خونه
گفتم: پنج هزار تومان رو چکار کردی؟
گفت: دادم به بدهیم!
گفتم: افرین پس تو هم خرج و مخارج داری؟
گفت اسباب بازی ها رو ازش خریده بودم پول نداشتم ، اسباب بازی ها رو میفروشم و پولش رو میدم.
خیلی دلم به حالش سوخت و خیلی ناراحت شدم
گفتم:برای چی کار میکنی؟
گفت: پول جمع کنم
گفتم پول ها رو میخواهی چکار
با جدیت و با قدرت گفت: پولهام رو میزارم روی هم تا پنجاه میلیون تومان بشه و بعد یک فرودگاه میخرم و یک هواپیما یا هلیکوپتر میخرم و عروسی میکنم و زن و بچه ام رو سوارش میکنم و میگردیم!
اخر وقت بود هم کلی تو. دلم خندیدم و هم خیلی به فکر فرو رفتم.
امروز از ساعت 9 صبح تا شب ساعت 21 دقیقا 34500 تومان کار کردم و انصافا امروز روز خیلی خوبی بود هرچند امروز زیاد وقت کشی کردم ولی به میمنت ازدواج امام علی (ع) امروز روز پر برکتی بود و اگه وقت کشی نمیکردم راحت 50 هزار تومان رو کار میکردم.
خدایا شکرت...
کلمات کلیدی: تاکسی، مسافر، راننده تاکسی، شوفر، اسباب بازی، امام علی(ع)
امروز ساعت 10:30 رسما کار رو شروع کردم و ساعت 12 بود که رفتم گاز زدم و بعد تا ساعت 14:30 کار کردم صبحانه هم نخورده بودم و ساعت 15 رفتم خانه و دقیقا ساعت 16 دوباره امدم کار رو ادامه دادم.
امروز از ان روزهای بدی بود که برای هر راننده تاکسی پیش میاد:
اول این که پول خرد نداشتم و گاهی وقت ها پیش می اومد که یا کرایه را کم میگرفتم یا کلا نمیگرفتم
دوم وضع بعضی قانونهای جدید محلی در سطح شهر توسط راهنمایی و رانندگی بود که کار ما رو کمی پیچیده تر کرد ، این موقع ها متاسفانه سرباز یا افسر یا درجه داری را روی کار می آورند که متاسفانه به جای کمک به تردد وسایل نقلیه خود مامور قانون چون عموما بی اطلاع است باعث ترافیک بیشتر میشود که امروز یکی از آن روزها بود..من در این مواقع سعی میکنم در مسیرهایی کار کنم که قوانین محلی و ساعتی شامل حال آن محل ها و مسیر ها نشود، چون عقل سلیم هم حکم میکند که آن موقع ها احتمال جریمه شدن زیاد است.
سوم روبرو شدن با بعضی مسافرهای ناباب بود یعنی وقتی ماشینت خوب کار میکنه و مشکلی نداری و ترافیک هم نیست و از پلیس هم خبری نیست و مسافر هم زیاد است و پول خرد داری و به قولی همه چیز عالی است وقتی از اسمان یک عدد مسافر ناباب به پستت میخوره دیگه همه چیز درهم و برهم میشود.
قضیه از این قراره که از یک چهار راه چهار مسافر را بعد از غروب افتاب سوار کردم و بعد از طی مسیر از یک میدان میخواستم عبور کنم که با یک 18 چرخ موازی در حال حرکت بودم و ناگهان داخل میدان مسافرم گفت اینجا نگه دار!!! من در اولین جای پارک که میتونستم نگه دارم نگه داشتم مسافر پول رو داد و گفت که میخواستی چهار تا میدان اونور تر نگه میداشتی...گفتم مگه اون تریلی را با بار ندیدی خب اگه میخواستی دقیقا در اونجایی که میخواستی پیاده بشی باید خیلی قبل تر میگفتی. گفت: میتونستی همونجا نگه داری دو تا از مسافرهام که خانم بودند گفتند اقا نمیشد دیگه مگه نمیدیدی تریلی پیش ما بود من هم گفتم آقا من نمیتونستم جایی که میخواستی پارک کنم اصلا داخل میدان توقف کردن ممنوع است. گفت نمیتونی رانندگی نکن و دستش رو به نشانه اعتراض نزدیک صورتم اورد با عصبانیت و گفتم اقا درست صحبت کن نکنه کرایه این مسیر برات گرون تموم شده! دیدم پیاده شد و در را محکم کوبید و هر سه مسافرم ناراحت شدند پیاده شدم به خاطر در اعتراض کنم که دیدم حرفهای بدی هم داره میزنه همون موقع یکی از مسافرهای دیگه ام پیاده شد و کرایه را گذاشت جلوی داشبورد و رفت و اون اقا رو گرفت و با خودش برد یک میوه فروشی که روی وانت نیسانش انار میفروخت برای این که بیاد جلوی دعوا رو بگیره نزدیک ما اومده بود، انار را هم کیلویی 1300 تومان میفروخت و جاهای دیگه و وانتی های دیگه همون انار رو 2000 تومان میفروختند چند تا حرف صلح امیز زد و من سوار ماشینم شدم و خیلی ناراحت بودم دیدم دو مسافر جدید هم نشسته اند و حرکت کردم. چیزی که ازش مطمعن بودم بی گناهی خودم بود چون حتی دو مسافر جدیدم هم گفتند که حق با تو بود و مشخص بود که اقا که سیگاری هم بود و به قول یکی از مسافرها معتاد هم بود ولی من متوجه نبودم از یک جای دیگه دل پری داشت و سر من خالی کرد متاسفانه.
جالب اینجاست که همه مسافرهام رو پیاده کرده ام و در اوج فکر و خیال و ناراحتی و هر ازگاهی عصبانیت یک مسافری را سوار کردم که کاملا ارام و مودب بود و کلا دنیا را زیبا میدید و چند کلمه هم که صحبت کردم در اوج فکر و خیال و عسبانیت و ناراحتی بودم و باید با این مسافرم عین خودش با مهربانی و ارامش برخورد میکردم چون دیگه این مسافرم که تقصیر نداره خب! برای همین تو این موقع داشتم از دوگانگی شخصیتی به قول روانشناسها منفجر میشدم.
چند دور که زدم دیگه کم کم آرام شدم.
اما امروز یک اتفاق جالب دیگر نیز افتاد!
شما که منو نمیشناسید اما تا به حال هم دوست نداشتم این مورد را اینجا بگم چون لزومی نمیدیدم و این چیزی بود بین خودم و خدای خودم
من از بعضی افراد کرایه نمیگیرم و اگر کرایه هم بگیرم در حدی میگیرم که هزینه استهلاک باشد و داخلش سودی نباشد یکی از این مسافرهام جوانهای سربازی هستند که در خدمت نظام هستند و من تا جایی که بتونم از این افراد کرایه نمیگیرم اما امروز اتفاق جالبی ا افتاد : دو تا مسافر آقا داشتم و صندلی جلو خالی بود تو مسیر یک سربازی را دیدم و نگه داشتم و سوار شد و حرکت کردیم تو مسیر ازش پرسیدم بچه کجایی گفت بچه کردستان برام 1000 تومانی در اورد و حدودا 300 چهار صد متر بعد پیاده شد ( قبلا گفتم که امروز پول خرد نداشتم و از اون روزهای بد بود برام) چون امروز برام روز خوبی نشده بود خواستم اینبار از سرباز کرایه را بگیرم کرایه اش میشد 150 یا 200 تومان دیدم چون پول خرد ندارم گفتم اشکالی نداره سرکار مهمان من پول خرد ندارم گفت نه بگیر گفتم مهم نیست من از سربازها کرایه نمیگیرم سرباز دیدم لبخند زاد و گفت اقا اصلا بگیر این پول رو گفتم برای چی گقت تو بگیر گفتم اخه برای چی میخواهی دربست بری گفت نه اقا بگیر این پولو بگم برات...پول رو گرفتم گفت خوشم اومد دمت گرم خیلی آقایی من دیگه سرباز نیستم امروز دارم تصویه میکنم اینم شیرینی اش.
راستی گفتم از بعضی مسافرهام کرایه نمیگیرم یکی از دیگر مسافرهام که سوار هر تاکسی نمیشود و گاهی وقت ها شده که چهار ساعت کنار خیابون ایستاده و سوار تاکسی نشده هنوز یک پسری توپول و چاق کم توان ذهنی است که به گفته خودش کلاس سوم دبیرستان است و معدلش هم بیسته. این هم ماجرای خاص خودش را دارد.
در نهایت این که امروز با این اوضاع و احوال 32 هزار تومان کار کردم و راضی هم هستم به رضای خدا.
ببخشید که دیگه حوصله ی ویرایش متن رو ندارم و میدونم اشکال تایپی داره.
کلمات کلیدی: تاکسی، مسافر، راننده تاکسی، شوفر، سرباز، راهنمایی و رانندگی، میوه فروش
اخر شب بود و داشتم با یه آقایی در مورد کرایه دربستی صحب( مذاکره) میکردم یه خانم میانسالی دو قدم عقب تر داشت دنبال تاکسی میگشت چون تاکسی دیگری نبود و بیشتر راننده های شخصی بودند من با اقا ب در مورد کرایه به نتیجه نرسیدم و صدا کردم مستقیم خانم اومد جلو و نشست..همون موقع حس کردم این مسافرم یک مشکلی داره تو مسیر که در حال رانندگی بودم به خانم نگاه کردم دیدم کمی مشکوک میزنه. همه مسافرهام پیاده شده بودند و این خانم اخرین مسافرم بود که پیاده میشد. چون دیگه دیروت بود و میخواستم برم خونه...خانم وقتی پیاده شد دقیقا نصف کرایه ی مسیر را داد گفتم خانم ببخشید کرایه اینقدر میشه گفت پول خرد ندارم بعدا حساب میکنم گفتم خانم بحث پول خرد نیست الان اخر شبه کرایه کمی بیشتر از روز میشه وقتی حرف خودم تموم شد از رفتارش متوجه شدم پول نداره ، گفتم اشکالی نداره بعدا حساب میکنید اگه منو دوباره دیدین گفت: باشه اصلا برات صلوات میفرستم.
این مسافر اخرین مسافر امروزم بود و بعد از اون میخواستم برم خونه ولی این اخرین مسافرم بد جوری منو به فکر انداخت. نه میتونستم پول نگیرم و نه میتونستم بگیرم.واقعا نمیدونم بعضی ها چه مشکلاتی دارند.واقعا وقتی بعضی افراد رو گاهی وقت ها که میبینم خیلی ناراحت میشم
اینها رو که گفتم تخیلات ذهنی نبود ما راننده تاکسی ها از صد متری از بین نفرات ایستاده مسافر را تشخیص میدیم و مخصوصا مسافر دربستی را خوب تشخیص میدیم و بعد میدونیم این مسافر در این فاصله ی دور چند تومانی تو دستش گرفته.
به هر حال امروز از ساعت 9 صبح تا 9/30 دقیقه شب کار کردم و جمعا 43 هزار تومان کار کردم.
کمی تا قسمتی روشنفکرانه!
فعلا مهمترین مسعله ی روز مملکت در عموم صحبتهای مسافرها بحث اقتصادی است و هرئ کسی معلوم است که تحت تاثیر بعضی برنامه های ماهواره ای قرار گرفته و تحلیلهایی میفرماید من در همه ی این مدت به عنوان راننده تاکسی زیاد دخالت نمیکنم چون دوست ندارم با کسی گفتگو کنم که از خودش مطلبی برای گفتن نداره اما یک چیز برای من راننده تاکسی معلوم است و آن هم تمامی رسانه های داخلی (دیداری، شنیداری، نوشتاری) است که به جای تحلیل وضع اقتصادی موجود فقط آن را سانسور کرده اند.
راستی فعلا بانگها هم به نظرم بر علیه دولت و مردم ایستاده اند! واقعا چرا خبری از دههها و صدا جایزه برای سپرده گذاری خبری نیست؟ یا واقعا چرا دیگه خبری از فروش اوراق مشارکت طرح های اقتصادی نیست؟ من جای دولت مردان بودم در همه بانکها و موسسات مالی را تخته میکردم.
کلمات کلیدی: تاکسی، مسافر، راننده تاکسی، شوفر
گاهی وقت ها پیش میاد یه خانمی با یه بچه سوار میشه و کرایه یک نفر رو حساب میکنه
گاهی وقت ها هم یه خانمی با بچه سوار میشه و اتفاقا یه خانم دیگه هم با یه بچه سوار میشه و اون هم یک نفر رو حساب میکنه
و گاهی وقت ها پیش اومده دو خانم با دو تا بچه در صندلی عقب مینشینند و برای یکی دیگه جا باز میکنند تا بیاد بشینه و این اتافاق هم می افته!
حالا گذشته از بحث کرایه و گذشته از این که چطوری دوام می اورند و گذشته از این که گاهی وقت ها بغیر از بچه وسایلی هم با خودشون دارند و کلا یک نفر حساب میکنند میخواستم قضیه را کمی عمیق تر بررسی کنم و به عبارتی کمی هم حقوقی بحث کنیم...
ما رانندگان تاکسی از ان زمانها که بیمه شخص ثالث اجباری نبود ماشینمون رو بیمه میکردیم و همین الان هم همین کار را میکنیم اما همین بیمه فقط با توجه به قانون راهنمایی و با توجه به قرارداد بسته شده از راننده حمایت میکند و الا بیمه هیچ وقت برای کارهای غیر قانونی قرارداری ندارد حتی برای عبور غیر مجاز از خیابان یک طرفه!
به عنوان مثال من با بیمه برای چهار سرنشین و گاها برای چهار سرنشین + یک نفر قرارداد می بندم و پیش میاد که همین مسافر ها سوار میشوند و جمعا در صندلی عقب پیش اومده که شش مسافر ( {نفر مسافر} چیزی شبیه نفر ساعت ) با وسایل نشسته اند من میگم خدای نکرده زدیم و اتفاقی پیش اومد این بیمه ی من فقط تا چهار سرنشین را پاسخگو است پس بقیه این خسارت ها را کی باید بپردازد؟...مشخصه که من باید بپردازم
برای همین همیشه سعی میکنم طبق قانون رفتار کنم و از سوار کردن چنین مسافرهایی اجتناب کنم
اما قضیه به اینجا ختم نمیشود
ما در قانون تاکسی رانی داریم که باید از کودکان بالای 3 سال کرایه بگیریم و زیر سه سال کرایه نمیخواهد و من مجبورم سه نفر(نفر مسافر) به همراه کودک زیر سه سال را سوار کنم پس نتیجه میگیریم :
اگر هر چهار مسافر(نفر مسافر) به همراه خود یک کودک زیر سه سال( یک نفر آدم ) داشته باشند و احیانا یک یا چند مسافر هم یک نفر زاپاس (بچه موجود در شکم) داشته باشند که این مورد بیشتر مواقع از دید ما دور میماند پس اگر مسافرین این تاکسی را به همراه خود راننده از دیدگاه کارشناس شرکت بیمه حساب کنیم جمعا میشوند 9 یا 10 یا 11 یا 12 مسافر( نفر آدم) پس در هر صورت در صورت بروض هر گونه حادثه شرکت بیمه کننده اگر لطف کرد هزینه ی چهار نفر مسافر را خواهد داد و بقیه را هم اگر من مقصر بودم من و اگر راننده دیگری مقصر بود او باید بپردازد و اصولا چون معلوم است که من و یا دیگری چینین پولی نداریم( نفری شصت هفتاد ملیون تومان در روزهای عادی ) باید تشریف ببریم تا اخر عمر اب خنک بخوریم در حالی که هر دو قانون تاکسی رانی و بیمه را رعایت کرده بودم!
این داستان( بحث حقوقی ) ادامه دارد...
کلمات کلیدی: تاکسی رانی، مسافر، راننده تاکسی، شوفر، بیمه شخص ثالث
امروز که پشت فرمون بودم یه چیزی به ذهنم رسید، تو خیابونها که اینور و اونور میرم تو بعضی مسیرها میبینم اکثر ادمها تک سرنشین هستند و تو بعضی مسیرها میبینم که مردم پیاده میرن و میان و تو بعضی شهرکها میبینم که ماشینهای شخصی مدل بالا زیاد هستند و تو بعضی شهرکها و جاها میبینم که موتوری زیاد است اما تو یه مسیری امروز دیدم که مردم از خودروهای عمومی زیاد استفاده میکردند، شاید فکر کنید که من داشتم فکر میکردم که مردم تحت تاثیر تبلیغات و فرهنگ سازی قرار گرفته اند و با فرهنگ شده اند و از خودرو عمومی استفاده میکنند! در حالی که اینطوری نبود تقریبا مشخص بود که همونها هم اگر پول داشتند سوار اتوبوس نمیشوند حداقل می اومدند سوار تاکسی میشدند و یا اگر پول داشتند اونها هم تک سر نشین میشدند! مگر اونها دل ندارند!( این یک واقعیاتی است که به چشم دیدم هر کسی هر چه میخواهد میتواند فکر کند)
امروز تو یه مسیری چهار نفر اقا سوار کردم که سه تاشون تقریبا هم سن و تقریبا میانسال بودند بحث از اینجا شروع شد که نفر جلویی زانوش درد میکرد و در حالی که داشت زانوش رو مالش میداد رو کرد به مسافرهای عقب و گفت اقا من نفهمیدم و یه چیز سنگین برداشتم از اون روز زانوم درد میکنه و به دکتر هم که رفتم گفت که ارتروز زانو داری و نباید زیاد راه بری تو این حرفا بود که یکی از اقایون گفت من هم ارتروز دارم و اونیکی هم گفت من هم زانو درد دارم ولی زیاد جدی نیست و هر از گاهی درد میکنه تو این صحبتها که اون سه تا اقا همدیگه رو دیدنمرد جلویی گفت من شما رو میشناسم شما سال 42 خوب توپ میزدی تو فلان مدرسه! یکی از اقایونی که عقب نشسته بود گفت نمیشناسه ولی یه چیزهایی یادش میاد تو بین صحبت ها یکی دیگه از اقایون دیگه که عقب نشسته بود هردوتاشون رو شناخت ! گفت اره من هر دوتای شما رو میشناسم ما با هم همکلاسی بودیم سال 42 تو فلان مدرسه( میگم فلان مدرسه چون دقیق اسم مدرسه یادم نبود، از اسامی مدرسه های دوران شاهنشاهی بود) و همین الان هر سه بازنشسته بودند... خیلی جالب بود برام
دو سه روز است که یک دستگاه جی پی اس برای راهنمای تصویری و صوتی مسیر گرفته ام با مارک مارشال که قسمتش تو سایت خود شرکت نوشته 189 هزار تومان ولی من کمی ارزان تر خریدم وسیله ی جالبی است همه مسیرها و خیابانها و مکانها و فروشگاهها را به زبان فارسی توضیح میده و نمایش میده خیلی وقت بود که میخواستم یکی بخرم ولی واقعیتش پولش رو نداشتم به نظر من برای هر وسیله ی نقلیه شخصی لازم و ضروری است هرچند شنیدم استفاده از این وسیله ابتلا به تومور مغزی را افزایش میده ولی من که شب و روز استفاده نمیکنم هر از گاهی برای پیدا کردم یک مسیر و مسافت اون مسیر استفاده میکنم و اون هم خیلی کم و بیشتر از امکانات چندرسانه ای صوتی و تصویری استفاده میکنم.
امروز از ساعت 9 رفتم بیرون و از ساعت 10 رسما کار رو شروع کردم و یک ساعت اومدم خونه و بعد رفتم و شب ساعت 21 برگشتم خونه 46 هزارتومان کار کردم و راضی هم هستم چون امروز خیلی جاها سر زدم و چندین ساعت هم وقت کشی کردم تو ساعتکاری ام و شاید اگز یکسره کار میکردم پنجاه شصت هزار تومان کار میکردم.
به همین هم راضی ام..
خدا رو شکر.
کلمات کلیدی: مسافر، راننده تاکسی، شوفر
روال اینطور است که ما رانندگان تاکسی این موقع روز در حال کار باشیم و یا کم کم داریم خودمان را اماده میکنیم تا به منزل تشریف ببریم و استراحت کنیم اما این که من این ساعت روز نشسته ام پای اینترنت یک چیز غیر عادی است و دلیل دارد....
یه اقای 60 -65 ساله نشست صندلی جلو و بعد بقیه هم نشستند و حرکت کردم همه پیاده شدند و اخرین نفر هم این آقا بود که پیاده میشد وقتی پیاده شد دیدم جاش خیس شده گفتم این چیه؟ گفت ببخشید پیرمردم دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم از خجاتلت دارم اب میشم
پیرمرد بیچاره واقعا داشت خجالت میکشید و عرق میریخت چون نتونسته بود خودش رو نگه داره و صندلی ام رو خیس کرده بود من هم چون تا به حال با چنین موردی برخورد نکرده بودم و نمیدونستم باید الان چکار کنم فقط گفتم اشکالی نداره و حرکت کردم و اومدم خونه و صندلی راشستم و منتظرم که خشک بشه و به نظرم تا فردا خشک بشه.به نظرم ایزی لایف و یا همون پوشک بزرگسالان چیز خیلی خوبی باشد و قبل از این من زیاد برام جا افتاده نبود که این دیگر چه صیغه ای است.
ساعت 8:30 رفته بودم بیرون و تا الان که خونه ام و اون اتفاق افتاد دقیقا 11 هزار تومان کار کرده بودم ، این روزها از صبح ساعت 8 تا شب ساعت 21 کار میکنم و 40-50 هزارتومان میارم خونه درسته خرج و مخارج ماشین بالاست ولی به همین هم راضی هستم خدا رو شکر.
کلمات کلیدی: مسافر، راننده تاکسی، شوفر
همه جور مسافر به پستم میخوره و من باید آمادگی برخوردبا همه نوع مسافر و داشته باشمیکی صدام میزنه داداش یکی میگه آقا یکی میگه عمو و... این رو گفتم تا قضیه روشن بشه که من فقط یک نفر هستم ولی مردم منو همه جوره میبینند و من هم باید همه جوره مردم را جوابگو باشم
دیروز نزدیکهای افطار مسافری به پستم خورد حدود 65 سال سن داشت و نابینا بود میان کلام اظافه کنم که من خانمی که دو سه ساعت است که بچه دار شده و یا افراد معتاد یا معلول و حتی یک بار یه خانم تصادفی را که ثانیه ها براش ارزشمند بود را به ماشینم سوار کرده ام به نظرم از سخت ترین مسافرهام افراد معلول هستند چون من زیاد نمیتونم با این افراد ارتباط داشته باشم مخصوصا افرادی که معلولیت ذهنی دارند، به هر حال دیروز آن پیر مرد نابینا سوار ماشینم شد تو مسر با خودم داشتم میگفتم اقا عجب اشتباهی کردم اومدم تو این مسیر اخه این از کجا افتاد تو پستم ، با خودم میگفتم اخه الان چطوری بپرسم کجا میخواهد پیاده بشه پول رو چطوری میخواهد بگیره و چطوری میفهمه کرایه را درست حساب کردم! جالب اینجا بود که من کلا با خودم درگیر بودم و این در حالی بود که همه مسافرهام پیاده شدند و ایشون مونده بود
دیگه دوام نیاوردم گفتم بپرسم ببینم کجا میخواهد پیاده بشه و این که دیگه چاره ای نیست اگه نشانی تو دست و بالش داره بدون کرایه برای رضای خدا هم که شده برسونم منزلشون ایشون جوابی داد که کمی مونده بود که شاخ در بیاوردم!!! ایشون گفت کمی جلوتر!!! جل الخالق!! رفتم و دوباره پرسیدم اقا کجا پیاده میشین گفت رسیدیم فلانجا گفتم دقیا الان اونجا هستیم گفت باشه اگه برمیگردی من اون ور خیابون کنار ساختمان بلند پیاده میشم..خوشحال بودم چون مسافرم مسیر رو خوب میشناخت ولی متعجب بودم چون خیلی دقیق میشناخت حالا چطوری نمیدونم چون ایشون اصلا چشم نداشت کنار خیابون جلوی پل نگه داشتم و ایشون پیاده شد ، دیدم که کمی مسیر را اشتباهی داره میره خواستم کمک کنم تا از روی پل عبور کنه تا من بیام کامل توضیح بدم پیرمرد بیچاره کمی عجله کرد و افتاد تو جوب
دم افطار بود خیلی ناراحت شدم که من بی عرضه نتونستم با چشم بینا و زبان آن همه دراز یه بنده خدا رو درست راهنمایی کنم هنوز هم ناراحتم چون اگه اون پیرمرد بیچاره را همونطوری رها میکردم شاید دیر مسیر را پیدا میکرد اما یقینا زمین نمیخورد خاک بر سر بی عرضه ی خودم.از خدا میخواهم منو ببخشه افطاری هم همه اش به یاد مسافرم بودم.
در مورد مسافرهای خاصی که سوار ماشینم شدن بگم که یک روز درب تاکسی باز بود یک دفعه یک پسری که ناتوانی ذهنی داشت سوار شد نه زبونش رو متوجه میشدم نه کارهایی را که میکرد و هر از گاهی هم حرکت های نا معقول انجام میداد و چند بار هم خواستم از شر اون خلاص بشم امکانش وجود نداشت چون اصلا حرفهای منو متوجه نمیشد فقط شانس آوردم یه مسافری اونو شناخت و به من گفت کمی بری جلوتر خودش مسیرش رو میشناسه و پیاده میشه و میره و این اتفاق هم افتاد.
یک روز هم یه آقایی سوار شد نان و روزنامه تو دشتش بود یک دفعه خواستم روزنامه را یه نگاهی بکنم( این عادت منه که خوشم میاد به روزنامه مسافرها از دور نگاهی بیاندازم) دیدم جل الخالق مسافر از مچ به پایین دست نداره!!! دوباره با خودم کلنجار رفتم که ایشون چطوری سوار ماشین شد چطوری وسایل رو برمیداره و چطوری پیاده میشه و چطوری کرایه را حساب میکنه اصال موقع سوار شدن توجه نکرده بودم.....دوباره تو ذهنم از کرایه گرفتن منصرف شدم چون لااقل اگه یک دست داشت و یا حتی یک انگشت داشت میشد یه کاری کرد ولی بدون دست و اون هم از مچ دیگه ندیده بودم....آقا تو مسیر خیلی راحت از تو جیب شلوارش پولهاش رو با دو تا ساق دستهاش بیرون کشید بعد از بین پولها کرایه را در اورد و بعد گذاشت روی داشبورد و بعد پولها رو گذاشت تو جیب پیراهنش
من که اولین بارم بود با چنین موردی برخورد میکردم کمی ناشیانه عمل کردم دلم براش سوخت و خواستم کرایه را دقیق حساب کنم ......من باید 50 تومان برمیگردوندم یک سکه 50 تومانی را برداشتم گرفتم سمت اقا دستم همونجا خشک شد چون اقا فقط پول کاغذی رو میتونست استفاده کنه میخواست پیاده بشه اونقدر راحت در را باز کرد و وسایل را برداشت و در را بست که اصلا نمیتوانستم درک کنم....این قضیه هم برام تجربه خوب اما ناراحت کننده ای بود.
دیروز از ساعت 12:30 ظهر تا دم افطار کار کردم و فقط 15 دقیقه رفتم برای نماز و بعدش کلا تو خیابون بودم که 24 هزار تومان کار کرده بودم قبل از این ساعت کمی کار اداری داشتم.
کمی تا قسمتی سیاسی ورزشی:این روز ها مردم با دیدن حلقه های المپیک بازیهای المپیک لندن به ذهنشون میرسه ولی من با دیدن اون حلقه ها یاد لاستیک ماشین می افتم، ادم احساس میکنه پنج تا لاستیک رنگ و بارنگ رو همینطور فله ای انداختن رو هم و لازمشون ندارن.
به هر حال تبریک میگم قهرمانی نماینده های ورزشی کشورمان را در این المپیک.