سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید؛ هرچند در چین باشد . جستجوی دانش بر هر مسلمانیواجب است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
شوفر
درباره



شوفر

وضعیت من در یاهـو
راننده تاکسی
گواهی نامه پایه دو رو در سن 18 سالگی گرفتم دقیقا از این روز رانندگی رو شروع کردم و 20 دی 89 کارت شهری رانندگی با تاکسی گردشی داخل شهری رو گرفتم. کلا از رانندگی خوشم نمیاد.شاید از هم سن هام کسی به اندازه ی من اینقدر رانندگی نکرده باشه ،اینجا داستان نمیگم رمان وداستان کوتاه و نوول و ضد رمان نمی نویسم،پس دنبال انواع رمان از نظر ساخت و موضوع و از نظر پلات و عناصر داستان و هسته ی داستان و جریان سیال ذهن و آن کارشناسی ها نباشید.....اینجا فقط و فقط یک وقایع الاتفاقیه ی روزانه ی یک راننده تاکسی هست.
پیوندها

امروز چهار اتفاق برام پیش اومد اولی پلیس راهنمایی بود که امروز بیشتر از معمول راهنمایی میکرد و دوم نمیدونم چرا امروز سرعت رفت و آماد کمی بالا رفته بود و این کمی اذیت میکردو سوم خراب شدن یکی از جایگاههای سوخت بود که ترافیک اون جایگاه رو جایگاههای دیگه تحمیل شده بود و نکته ای که هست اینه که ما رانندگان تاکسی تو اون جایگاه نازل مخصوص داشتیم...و زیاد تو نوبت نمی ایستادیم که ایندفعه دوبار ایستادم و هر بار حدود نیم ساعت تو صف بودم و مسعله ی بعدی این بود که کمی پول خرد کم آوردم و کرایه ها رو کمتر از نرخ حساب کردم تا بدهکار خلق خدا نباشم و مسعله ی آخر این که اخر سرویس بود داشتم میاومدم خونه یک دفعه فیوز همه ی چراغها پرید و من نتونستم فیوز جدید پیدا کنم از ماشین... چون میدونستم دارم ولی اصلا نتونستم پیدا کنم بعد همونطور با چراغ خاموش اومدم خونه و فیوض رو عوض کردم.....البته این اتفاق نزدیک خونه افتاد و الا بدون چراغ حرکت کردن کار خطرناکی هست.
با همه ی خوبی ها و بدی ها...امروز هم سپری شد خدا یا شکرت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/26:: 1:17 صبح     |     () نظر

امروز مسافر کم بود ضرر کردم
به همین راحتی...
در هر حال خدایا شکرت.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/19:: 9:45 عصر     |     () نظر

      چند روز پیش یک عدد پاچه ی تر و تمیز گاو مونده بود تو ماشین و من آورده بودمش خونه ولی سه روز بود که از صاحبش خبری نبود
دیروز عصر همون آقای کفتر باز رو سوار کردم و دربستی رفتیم بین راه گفت که پسر خوب اون روز نتونستم پیدات کنم ها یه پاچه ی خوب خریده بودم که مانده بود تو ماشینت
       من که تازه فهمیده بودم که اون پاچه مال کی بود لبهام پر خنده شده بود و نمیتونستم جوابی بدم و فقط لبخند میزدم.
بعد دقایقی گفتم که اقا من خیلی گشتم تا صاحب اون پاچه رو پیدا کنم ولی اصلا متوجه نبودم که مال شماست اون اقا هم که دید من همون دقایق قبول کردم و به قولی بالا نکشیدم گفت که من اصلا اون رو هم نمیخواهم فقط میخواستم مطمعن باشم که تو ماشین شما مانده...گفتم اخه جریان یه جور دیگه است....اصولا ما هرچیزی که پیدا میکنیم تحویل میدهیم به تاکسی رانی اما برخی وسایل مثل فاسد شدنی و یا گوشی تلفن همراه رو نمیدهیم چون فاسد شدنی بدهیم یا ندهیم خراب میشه و گوشی هم بلاخره زنگ میزنه و ما پس میدهیم...اصولا ما وسایل فاسد شدنی رو خودمون در اکثر مواقع تا جایی که امکان داره نگه میداریم و اگر صاحبش پیدا نشد مبلغ اون جنس رو می اندازیم به صندوق صدقات...اینبار هم ما اون پاچه رو میل فرمودیم...اقا هم گفت اشکالی نداره چه بهتر نوش جان و گفت که اه جریان اون پاچه هم یه جور دیگه بود....دو بار اون پاچه رو دوستان خواستند از من دزدکی بگیرند و من متوجه شدم و پس گرفتم ..حالا هم قسمت شما بوده ...من گفتم باید پولش رو بدم شما چند خریدی ولی اون اقا قبول نکرد...خلاصه زیاد گفتم و بلاخره یه پولی رو دادم دستش و اون هم باز موقع پیاده شدن برای مسیرش که 600 تومان بود 1000 تومان داد....

        اما امروز همه چی طبق معمول پیش میرفت...تو یک مسیری داخل میدان نگه داشته بودم که نمیدونم پلیس راهنمایی از کجا پیداش شد..چند نفر هم از همکارها کنار من بودند...همه در جا با ماشینشون زود در رفتند چون میدونم که مدارکشان ناقص بود ولی من اروم آروم خواستم حرکت کنم اقای پلیس اشاره کرد که پیاده شم و مدارک رو ببرم پیشش...رفتم کارت شهری که مثل دفترچه ی جیبی 20 برگ هست دادم و کنارش گواهی نامه رو دادم نکته اینجاست که اون من خودروی شخصی هم دارم تمام مدارک اون ماشین رو با گواهینامه در یک دفترچه قرار دادم....میخواستم فقط گواهینامه رو نشون بدم...یکی هم نبود بهم بگه اخه کسی که کارت شهری داره حتما گواهینامه داره دیگه ....حالا چرا گواهینامه رو نشون میدم....به جاش من باید مدارک دیگر تاکسی رو نشون میدادم منتظر موندم تا اقا پلیس ببینم چی میگه و دیگه چی میخواهد دیدم که گفت یک ساعت بعد میایی و از فلان باجه مدارکت رو همراه برگ جریمه میگیری...دیدم که عجله داره چون انگار یه ماشینی رو میخواست نگه داره....حتی نگذاشت من حرفم رو بزنم و رفت....چند روز دیگه چون باید به مسافرتی میرفتم ترسیدم و گفتم نکنه نتونم مدارک رو بگیرم واز مسافرت بمونم برای همین خیلی زود تر از یک ساعت رفتم و منتظر موندم....بعد دو دقیقه دیدم که اقای پلیس اومد و هنوز مدارک تو ماشین بود....مدارک رو داد و گفت که دیگه تخلف نکن...قبل اون من خودم رو آماده کده بودم که اگه بگه اینها مدارک تاکسی نیست اول مدارک تاکسی رو بدم و بعد بگم که شما زیاد عجله کردید و فرصت ندادید من مدارک تاکسی رو بدم...خلاصه اون نگفت و من هم صداش رو در نیاوردم...تشکر کردم و اومدم...فکر میکردم جریمه نکرده...بین راه مدارک رو چک میکردم دیدم 4000تومان جریمه نوشته و گذاشته لای مدارک....ناراحت گذاشتم جیبم و اومدم شب که به خونه رسیدم جریان رو داشتم تعریف میکردم یاد یه چیز افتادم...اون هم این که/....
       اقا پلیس محترم این جریمه رو با چه مشخصاتی نوشته....تو کارت شهری که شماره پلاک ماشین نبود و مدارک هم که برای ماشین شخصی خودم بود!؟برگ جریمه رو با عجله باز کردم دیدم بله....اصلا یک برگ جریمه ای نوشته اند که واقعا عجیب بود تصور کنید شماره پلاک خودروی شخصی ام ( ایران11 222 الف 22 ) هست و شماره پلاک تاکسی هم ( ایران 22 111 ب11 ) هست حالا جریمه ای که نوشته شده اینطوری در اومده( ایران22 222 الف 22 ) یعنی یک ترکیبی از هر دو شماره پلاک...حالا چرا اینطوری شده...واقعا باید تعجب کرد....شاید قصد داشتند منو جریمه نکنند..اگه اینطوری هست که دستشان درد نکنه...شاید هم عجله نوشتند متوجه نشده اند...در هر صورت این جریمه شامل من نشد و امکان هم نداره برای کی دیگه بیافته چون چنین پلاکی اصلا وجود نداره تا این زمان...فقط ممکنه چند سال بعد درست کنند و اگر اینطوری بشه..دیگه اون جریمه هم خود به خود بی اعتبار میشه. همین
این هم از کار امروز ما
خدا رو شکر..


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/13:: 11:30 عصر     |     () نظر

در حالت کلی جریان امروز از این قرار بود تاکسی زیاد مسافر کم.
      خیلی عادی کار کردم بین ساعت 11 تا 12 ظهر رسید چهار مسافر داشتم میخواستم از یه میدان رد بشم که پلیس راهنمایی جلوم رو گرفت و گفت نگه دار..نگه داشتم فکر میکردم با من کار داره...بعد دیدم همه رو نگه داشت...اقا چی شده چی نشده...دیدیم که تنی چند از مسعولین که نیازی به اسم بردن و بحث دیگر نیست میخواستند با پای پیاده از یک ساختمان در این طرف خیابون به محل دیگه در اون طرف خیابون برند اولین بار بود چنین چیزی می دیدم.....یعنی در هیچ جا ندیده بودم....خیابون رو ببندیم و ماشینها پشت سر هم ترافیک چند ده متری یا صد متری درست کنند که اخرش چی بشه...اخرش این که یک عده میخواهند از خیابان عبور کنند...انتقاد من از مسعولین نیست چرا که تاجایی که اطلاع دارم و دیده ام به اندازه ی کل تاریخ شهرما و به اندازه ی کل دولت های 7 و قبلی کار کرده اند همین شهر دار ما اونقدر کار کرده که من یک بار هم با رادیو تماس گرفتم و از این که ایشان اینقدر فعالیت دارند تشکر کردم نکته اینجاست که برنامه ریز اون مراسمها و اطرافیان این مسعولین حتی از نظر امنیتی هم میتوانستند کار خیلی بهتر از این را بکنند مثلا همه را با یک اتوبوس انتقال دهند... خلاصه شانس اوردم که اولین نفر بودم و زود از اون ترافیک خلاص شدم... بهتره که از این کارها نکنند
        کار رو خیلی عادی ادامه دادم تا ساعت 20.40دقیقه همه چی اروم بود رفتم تو یک ایستگاهی نگه داشتم و پیاده شدم تا مسافر صدا کنم و برم آخرین سرویس رو هم میزدم... متاسفانه چون تو اون مسیر رانندگان شخصی حظور داشتند یکم بیشتر از روزهای دیگه جر و بحث شد ولی آخرش مسافرها که همه نشستند من حرکت کردم و اومدم....
اصلا نمی خواهم مانع کسب اونها بشوم...اما اکثر ایشان اونقدر بی ادب هستند که فکر میکنند با این کارها میشه اونجا حسابی باز کرد و یا این که قانونی اونجا درست کرد.
با این کارها نمیشه به جایی رسید این فقط خداست که روزی رسان است
خدا رو شکر.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/11:: 11:5 عصر     |     () نظر

صبح بیدار شدم دیدم همه جا سفید هست...برف باریده بود
یکم دیر رفتم بیرون.....با ارامش کار کردم فقط دو تا مسعله اذیت میکرد اول باران و برف بود و بعد هم تذکر های نابه جای سرباز راهنمایی و رانندگی بود که البته فکرمیکنم اون هم میترسید مافوقش بیاد ببینه نظم خیابون خوب نیست و تنبیه بشه...
بالای 250 کیلومتر با دنده یک و دوو سه رانندگی کردم...نمیتونم دقیق بگم چون یادم نبود از اول صبح کیلومتر بزنم بعد 6500 تومان پول گاز دادم و 20000 تومان ساعت 18.30 آوردم خونه.
خدا رو شکر...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/10:: 2:10 صبح     |     () نظر

ساعت 16 حرکت کردم پول خرد از 25 تومانی تا 500 تومانی داشتم پشت سر هم دو سه تا سرویس همه ی مسافرهام 2000 تومانی و 5000تومانی دادند و همه ی پولهای خردم تموم شد و گاز هم تموم شد مستقیم رفتم گاز زدم و بعد اومدم ایستادم تو نوبت، چند سرویس هم کار کردم دیدم که خیر انگار که امروز مسافر کم هست و تاکسی زیاد....آخه جمعه ها اکثرا بعد ظهرها اینطوری میشه.....ته صف ایستاده بودم که یه آقایی به وضع مرتب گفت دربست بریم...رسوندمش جلوی در خونه شون....در تاکسی رو باز گذاشت گفت الان میام.....7دقیقه منتظر موندم نیومد ....همون قصه ی قبلی تو ذهنم اومد گفتم برم در بزنم حداقل اینو زود نقدش کنم....خونه کاملا تاریک بود حیاط خونه هم تاریک بود حتی یک متری حیاط هم اصلا دیده نمیشد....جلوی در بودم که چشمتان روز بد نبیند....بلانصبت یه عنتری یا به عبارتی دیو سیاهی از بین تاریکی ها اومد بیرون من دو قدم رفتم عقب گفتم اون آقایی که الان اومد رو صدا کنید...اون هم رفت و صداش کرد ولی تازه نفسم سر جاش اومده بود...یک دفعه دیدم با یه بطری حاوی یه مایع که امروزه به همه ی معتادها میدهند تو یه دستش و تو دست دیگش یه چاقوی آشپزخانه که هی داره با اون برام تویحات میده اومد...گفتم عجب اشتباهی کردم...این بی پدر مادر ها همه جور درد دارند شک نداشتم که اون چاقو حاوی ویروس ایدز و اینها هم هست...بیشتر میترسیدم که یک دفعه بیاره طرف من و یه جام خراش برداره.....عقبتر رفتم اون هم اومد...خلاصه ایستاد یه جایی گفتم پولم رو بده...گفت ندارم....گفتم زنگ میزنم پلیس بیاد..این رو که نگفتم...مثل بمب منفجر شد و رفت بالا اومد پایین...من چند قدم دیگه رفتم عقبتر...گفت که زنگ بزن بیاد....اگه بیان برات پول میشم....چند تا فحش به خانواده ی خودش داد و گفت یه ساعت دیگه بیا من پولت رو میدم...گفتم یک ساعت دیگه از کجا پول میاری...اشاره کرد به اون بطری گفت اینو میفروشم میدم...گفتم پس یک ساعت دیگه میام....رفتم و یک ساعت دیگه یعنی ساعت 19 برگشتم...البته میدونستم چیزی نصیبم نمیشه...در رو زدم...یک دقیقه بعد صدایی بین اون تاریکی اومد اما خبری نشد.....از کنار دیوار گوشه ی در رو دوبار زدم و زود چهار قدم اومدم عقب تر ...دیدم از بین اون تاریکی صدایی اومد که بیا تو...بلند گفتم من همون راننده تاکسی هستم به اون آقا بگو بیاد ...دیدم کمی بعد همون دیو سیاهه که موهای ریش سیاه سفیدش درست مثل موهای سرش، کله اش رو گرفته بود و بین موها یه صورت سیاه دیده میشد با یه لباش سیاه یا اینکه از کثیفی سیاه نشون میداد با کمر تقریبا خمیده...اومد سمت من...من دوباره سه قدم رفتم عقب تر اون هم اومد نزدیک تر....گفت پول میخواهی.گفتم نه...با اون اقا کار دارم...گفت اونو ولش کن اون دیوانه بود...گفتم خودش قول داد پول بده...گفت اون به همه قول میده...اون پولش کجا بود....دیگه نا امید شده بودم...رفتم موقع سوار شدن به تاکسی بهش گفتم اگه خونه است بگو پولم رو بده ها.....دیدم گردی چشمهایی که مشخص بود همه نوع مریضی توشون بود بیشتر شد و خواست بیاد سمت من....من فوری نشستم تو ماشین....اون ایستاد...دوباره پیاده شدم و گفتم بهش بگو حتما یه روزی تو خیابون می بینمش....دیدم با تندی همین طوری تلو تلو کنان اومد سمت من گفت مگه دوباره تو خیابون می بینی اش...انگار که ترسیده بود...گفتم اره خب من کارم اینه حتما یه روزی می بینمش...بعد حرکت کردم و از آینه ی داخل ماشین دیدم که داره به طرف دیگه ی خیابون نگاه میکنه....من هم رفتم....
ناراحت نبودم چون تو تاکسی از این اتفاقها پیش میاد فقط مونده بودم که چرا این معتادها پشت سر هم به پست من می خورند...از یه کوچه خواستم میانبر بزنم به یه ایستگاه و هم تو فکر قضیه ی امروز بودم و هم تو فکر چاله های پرآب کوچه ...که یک دفعه دیدم صدای بلندی اومد مثل داد زدن یا فحش دادن....از آینه نگاه کردم دیدم موقعی که تو یه چاله ای افتادم آب اون چاله پریده روی یه آقایی.....خواستم پیاده بشم و برم عذرخواهی کنم...چون صداش بلند بود ترسیدم تا بیام و من عذرخواهی کنم و حرفم رو بزنم یه سنگی پرت کنه و تا به خودش بیاد دعوایی بیافته ...برای همین دوباره حرکت کردم اما خیلی هم ناراحت شدم...چون واقعا مقصر بودم....
رفتم تو ایستگاه نگه داشتم چون صف زیاد بود....من کمی نزدیک میدان بودم....اقای پلیس اومد و گفت اقا حرکت کن ....اینجا درست نیست ایستادی...درست هم میگفت...من هم رفتم اون طرف میدان ایستادم تو مسیر دیگه....یه تاکسی جلوی من و دو تا هم پشت من ایستاد...دو تا اقا اومدند و نشستند و گفتند اقا دربست بریم....هرچه بوق زدم و چراغ دادم تاکسی جلویی بی خیال ایستاده بود... از عقب یه راننده تاکسی دیگه اومد و رفت جلو گفت اقا اجازه بده ایشون برن....اون شیشه ی پیکان رو با زحمت کمی داد پایین و گفت نوبت من هست....اقا گفت که اینها دربستی میرند...گفت حالا هر چی الان چون نوبت من هست باید بیان و تو ماشین من بشینند...اومدم پایین گفتم اخه پدر من شما مسافر داری بعد مسیر شما یه جای دیگه است و من اینها رو میخواهم یه جای دیگه ببرم...گذشته از این اینها دلشون خواسته بیان با ماشین من برن..دو تا پاش رو تو یه کفش کرده بود که نه الان نوبت من هست شما باید بزاری بیان تو ماشین من، من باید اونها رو برسونم....دیدم نه بابا ایشون اصلا تو حال و هوای دیگه است و راه نمیده....دو دفعه جابه جا شدم و از خط اومدم بیرون دیدم اون راننده اومد پایین...زیاد دوست داشت با هم دعوا کنیم ولی من رفتم....مسافر ها ناراحت بودند ولی من به روی خودم نیاوردم و دوباره با روحیه ی دیگه با مسافرها برخورد کردم...
امروز هم موقع گاز زدن پول گاز شد مثلا 2560 تومان و کارگر پمپ گاز هم 2600 تومان کم کرد....این هم از روزگار ما، این کار هر روزشان هست...امیدورام به زودی زود هم پرداخت کرایه های تاکسی ها و هم پرداخت بهای گاز با کارت صورت بگیره دیگه دزدی ایشان کمتر شود...حد اقلش میتونست یه 25 تومانی بده ...البته 20 یا 40 فرقی نداره با این پولها ما نمی میریم فقط امکان نداره روزی یه تومن کمتر بدیم....زمین و زمان به هم میریزه.....
خلاصه ما راضی هستیم به رضای خدا..
خدایا شکرت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/8:: 11:39 عصر     |     () نظر

       امروز دو بار موقع گاز زدن دریچه ی ورودی گاز سی ان جی یک دفعه گیر کرد و گاز به بیرون نشت میکرد در هر بار 2000 تومان خرج کردم..... بردم تعمیرگاه وقتی که اقای تعمیرکار داشت اون قسمت رو تعمیر میکرد یک دفعه دیدم همون اقای داستان ما اونطرف خیابان ایستاده گفتم برم و حظوری خدمتش برسم رفتم کنارش و دست دادم و گفتم که چرا اون روز رفتی گفت اقا من شرمنده شدم اون روز یه مشکلی پیش اومد دیر کردم رفته بودی ...خلاصه گفتم که اینجام...گفت ماشینت کو...گفتم دادم تعمیر...گفت درست کن بریم از مغازه بهت پول بدم...ما هم قبول کردیم ... ماشین که کارش تموم شد رفتم و طرف رو تو یه خیابون دیگه پیدا کردم و سوار کردم و بردم چند جا ولی بی نتیجه بود...(اخه آدم معتاد پولش کجا بود) ...این رو هم از اول میدونستم...ولی زیاد گیر ندادم که پلیس رو خبر میکنم و اینها همین که بردم و جلوی در خونه شون پیاده اش کردم خودش حساب کرد که من چقدر ازش اطلاعات دارم و اگه برم و به خانواده اش در مورد اون جریان بگم براش خیلی بد میشه....برای همین خودم هم نخواستم خانواده و پلیس رو در جریان بزارم.... ازش قول گرفتم که پولم رو پس بده...هر چند دیگه قید اون پول رو زده ام....چون با اطلاعاتی که از مادر و خانواده اش گرفتم دلم برای مادرش سوخت... و زیاد نمیخواهم پیگیر بشم...فقط هر از گاهی که ببینمش تو فشار میزارم پولم رو بده...براش هم گفتم که نمیتونه از دست یه راننده تاکسی در بره...این رو گفتم دیگه این کار رو با راننده تاکسی ها تکرار نکنه.
      درسته که ما راننده ها هر از گاهی به مسافرهامون پول هم میدیم به جای پول گرفتن...اما باید از این به بعد کمی حواسم جمع باشه و همینطوری پول بی زبان را خرج نکنم...این هم قسمت ما بود از این جریان
اخرهای شیفت روزانه بود که در یک مسیر نگه داشتم مسافر بیاد....حدود 10 تا ماشین شخصی نگه داشته بودند تا مسافر سوار کنندانگار در اون مسیر اونقدر رانندگان تاکسی کم پیدا شده اند که ایشان فکر کرده اند که دیگر اون مسیر برای خودشان ثبت شده....من که نگه داشتم و مسافر رو صدا کردم..یکی از رانندگان ماشینش رو طوری اورد نگه داشت که مسافر نتونه سوار ماشین من بشه.... برای همین من با راننده های اون مسیر صحبتم شد که شدیدترش هم با اون راننده بود...میخواستم زنگ بزنم پلیس بیاد و این ارازل شبانه رو جمع کنه ولی دوسه بار زنگ زدم و از شانس اونها اشغال بود...حالا چرا اشغال بود نمیدونم....بعد خط و حدود ها رو براشون مشخص کردم و مسافر رو سوار کردم و اومدم و اتفاقا دوبار هم در اون مسیر پشت سر هم مسافر کشی کردم.... سوار ماشین که شدم مسافرها گفتند که اقای راننده چرا دعوا میکنی..و این حرفها و فکر میکردند که الان چون اخر وقت کاری ام هست و هم خسته ام و هم دیگه با این دعوا اعصابم به هم ریخته میخواستند دلداری ام بدهند و آرامم کنند ...در حالی که نمیدانستند که خستگی و اون بحث ها اصلا روی روحیه ی من تاثیری نگذاشته ...یعنی این که خیلی ارام و با لحنی مهربانانه درست 180 درجه تغییر کرده دارم باهاشون صحبت میکنم...خودشان خیلی متعجب مونده بودند به این اخلاق...در حالی که نمیدانستند اگر من هر روز به خودم اون همه فشار که انتظارش رو دارند بیارم...باید تا اخر ماه چند بار تصادف کنم یا این که مریض بشم. یکی پول میدزده..یکی به ماشین میزنه....یکی فحش میده..یکی مریضه...یکی سیگاری هست و یکی با فرهنگه....باید در تاکسی با همه کنار اومد....و الا نمیشه کار کرد
خلاصه رانندگی داخل شهری این کارها رو هم داره...برای ما که عادی هست....
این هم از امروز
خدا رو شکر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط راننده تاکسی 89/11/8:: 12:35 صبح     |     () نظر
   1   2      >