سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همواره در پی دانش باشید که طلب آن واجب است . و . . . در سفر، همره و درغربت، همدم است . [امام علی علیه السلام]
شوفر
درباره



شوفر

وضعیت من در یاهـو
راننده تاکسی
گواهی نامه پایه دو رو در سن 18 سالگی گرفتم دقیقا از این روز رانندگی رو شروع کردم و 20 دی 89 کارت شهری رانندگی با تاکسی گردشی داخل شهری رو گرفتم. کلا از رانندگی خوشم نمیاد.شاید از هم سن هام کسی به اندازه ی من اینقدر رانندگی نکرده باشه ،اینجا داستان نمیگم رمان وداستان کوتاه و نوول و ضد رمان نمی نویسم،پس دنبال انواع رمان از نظر ساخت و موضوع و از نظر پلات و عناصر داستان و هسته ی داستان و جریان سیال ذهن و آن کارشناسی ها نباشید.....اینجا فقط و فقط یک وقایع الاتفاقیه ی روزانه ی یک راننده تاکسی هست.
پیوندها

امروز در یک مسیری توقف کردم تا مسافر بردارم هوا سرد بود و من داشتم از پشت شیشه عابران پیاده را نگاه میکردم و به فکر هم فرو رفته بودم که ناگهان یک چیز خیلی عجیبی دیدم که اگر کسی برام تعریف میکرد باور نمیکردم
سه تا خانم داشتن عرض خیابان را طی میکردند و همراهشان چهار تا بچه ی قد و نیم قد تقریبا 8 تا 10 ساله همراهشان بود
یکی از بچه های پسر قبل از همه حرکت میکرد و وقتی همه وارد خیابان شده بودند دیدم پسره رفت جلوی کیوسک تلفن عمومی و گوشی را برداشت و یکی از شماره های تماس اضطراری را گرفت و گوشی را رها کرد به امان خدا و رفت!!!!
همیشه وقتی میشنوم چطور امکان داره که با پلیس و اورژانس و اتشنشانی مزاحمت تلفنی داشته باشند نمیتوانستم برای خودم تجزیه تحلیل کنم ولی اینبار به چشم خودم دیدم
اولش متوجه نشدم ولی وقتی کتوجه شدم که انها رفته بودند وگرنه میخواستم خانواده ان بچه بیتربیت را به جلوی کیوسک بکشانم و کمی ارشادشان کنم.
واقعا عجب ادمهایی پیدا میشوند!
حالا هی عمو پورنگ در تلوزیون بخواند مه درقندون لب خندون تا بچه هایی مثل همین بچه درست بشه!تلفن اورژانس و اتشنشانی اشغال میشود و ممکن است مریضی و فلک زده ای محتاج کمک باشد و اینجا به خاطر بی فرهنگی و بی تربیتی ناشی از عدم تربیت نادرست یک بچه از سوی خانواده و جامعه مشکلات دیگری درست بشه!
متاسفم برای ان خانواده که نمیتواند بچه ای را هم تربیت کند و بچه هم به حال خودش بزرگ میشود و فردا تجویل جامعه میشود و روزی هم سوار تاکسی من میشود!
اخه یک بار یک خانواده را سوار کردم و موقع پیاده شدن بچه به بابایی گفت:
بابایی بابایی بزار درو من ببندم!
بابایی هم گفت:
ببند عزیزم!
بچه هم با تمام وجود و عشق و علاقه در را کوبید!
منم با خودم گفتم بابایی خاک بر سرت با این اموزشی که دادی تا بچه ات چطوری سوار خودروی عمومی بشود!
امروز از ساعت 10 صبح تا ساعت 20:45 دقیقه شب دقیقا 35 هزارتومان کار کردم.


کلمات کلیدی: تاکسی، شوفر، مسافر، تلفن عمومی


نوشته شده توسط راننده تاکسی 91/10/8:: 1:4 صبح     |     () نظر